قسمت اول: داکتر اسپنتا

 نویسنده در این نوشته نه قصد تمجید ازداکتر اسپنتا را دارد و نه می خواهد از روی غرض ورزی سیاسی- آیدیولوژیک وی را جرح و تخریب شخصیتی نماید بلکه بنا بر تعهد ملی ورسالت روشنفکری قصد دارد اندیشه، رفتار و کارکرد های نام برده را که با مقوله روشنفکری و سیاست در افغانستان درپیوند است، بی طرفانه مورد ارزیابی قرار داده و به کمند تحلیل بکشد. رفتار پارادوکسیکال جناب اسپنتا درطی سال های اخیرازجمله در وزارت خارجه، دومین برنامه سیاه وسفید تلویزیون طلوع،نامه سرگشاده به رییس جمهوردرپی ادعای معاون سارنوالی علیه وی، بازداشت مدیرمسوول جریده سرنوشت به خاطرنشرخبردرمورد گروه مسلح غیرقانونی مرتبط با برادراو، حمایت پنهان از مصالحه با طالبان(سکوت در برابر تفکر طالب گستری) وتوجیه کارکردهای ضعیف رژیم آغشته به فساد وعدالت ستیز انگیزه ی شد تا این نقدواره را از جناب ایشان شروع نماییم. یادآور می شوم که هنوز به شخص داکتر اسپنتا به عنوان یک تحصیل کرده احترام فراوان دارم ؛ بنا بر این، در این اثر، داکتر اسپنتا با حیثیت روشنفکری اش مورد نقد قرار گرفته؛ امید وارم داکتر اسپنتا به عنوان یک فرد دانش آموخته با این نوشته که به باورم بازتاب دهنده حقایق سیاسی کشور، سرنوشت غم انگیز و وضعیت  مفلوک مدعیان روشنفکری این دیار است، با شکیبایی برخورد کند .  چنان چه جناب داکتر اسپنتا نکته ای در رد یا نقد این مقاله داشته باشد ، نویسنده در یک فضای علمی باز و گفتمان دموکراتیک از آن استقبال خواهد کرد.

ازنظرتاریخی روشنفکران ثمره پیدایش فلسفه های مبتنی برشک و تردید نسبت به باور های سنتی بوده اند. بنا بر این، درتاریخ اروپا اومانیست ها ازاولین مجموعه های روشنفکری به شمار می روند. در عصر رنسانس، راسیونالیسم وروشنگری،گروههای روشنفکری در اروپا توسعه ورشد یافت.روشنفکران در این زمان به دنبال تخریب مبانی جامعه سنتی و ایجادساختارو طرح نو بودند. بر بنیاد همین پیشینه تاریخی است که واژه روشنفکری با  مفاهیم کمال جویی درحیات سیاسی و اجتماعی و اوتوپیاگرایی توام گردیده است. روشنفکران در غرب محصول جریان سکولاریسم و جنبش اومانیسم و لیبرالیسم بودند که نخستین بار در انقلاب فرانسه تلاش کردند تفکر خود را جامه ی عمل بپوشانند.

عقل گرایی مهم ترین خصیصه فکری روشنفکران در اروپا  بود.در پرتو چنین طرز نگرش بود که آن ها وضع موجود و نهاد های سیاسی و اجتماعی فرسوده را مورد انتقاد قرارمی دادند. به این ترتیب نواندیشی و بازنگری درمورد نهادها و موضوعات سیاسی و اجتماعی از زاویه عقل گرایی بویژه ایستادگی فکری در برابرنظام های خودکامه ویژگی بارزروشنفکران نسل اول در اروپابود. با تعمق درآرمان های روشنفکران یعنی آزادی،مساوات، اصلاح طلبی وسکولاریسم نقش نقد اجتماعی در کارویژه های روشنفکری به ویژه تخریب بنیادهای نابرابری اجتماعی بسیار برجسته جلوه می کند. بر این اساس است که از اواخر قرن نوزدهم به بعد جنبش روشنفکری تازه ای در قالب جنبش سوسیالیسم شکل گرفت. جوفکری روشنفکران قرن بیستم عمدتا تحت تاثیراین جنبش قرار داشته است. بنا بر این عدالت اجتماعی،سوسیالیسم و ضدیت با سرمایه داری از آرمان های عمده ی روشنفکری در قرن بیستم به شمار می روند.

کلمه ی روشنفکربرای افرادی به کار برده می شود که نوعا به کار فکری می پردازند و از ویژگی خلاقیت،حقیقت جویی،عدالت طلبی و نقاد بودن برخوردارند. بنابراین روشنفکر کسی است که برای اندیشه و تولید فکرزیست می کند،ازچارچوب های سنتی فراتر می رود، ارزش های نو و بدیع می آفریند و یا به ارزش های قدیم لباس نومی پوشاند، دستگاه فکری جدید برای مناسبات اجتماعی عرضه می دارد، فلسفه های جدیدی برای زیستن که مبتنی بر برابری شهروندی باشد ارایه می کند و از وضع موجود و نابرابری های اجتماعی انتقاد می نماید. با این ویژگی ها می توان گفت که روشنفکران کسانی هستند که در توسعه، ترقی و تکامل جامعه بخصوص در حوزه فرهنگ، نقش کلیدی دارند.

بر همین اساس است که ریمون آرون در کتاب افیون  روشنفکران بر این مسا له تاکید می کند که ویژگی اصلی روشنفکری تا کید بر آرمان های ترقی ،آزادی و برابری به جای مذهب ، قدرت و خانواده است.  پس روشنفکر با دانشمند که فقط دانش فرا می گیرد و علم می اندوزد فرق فاحش دارد. در واقع روشنفکر با رسالت پیامبر گونه اجتماعی مواجه است ؛ درد شناسی اجتماعی و یافتن تعارضات دامنگیر جامعه و ارایه راهکار و هم چنین بازاندیشی و نو نگری یا خلق اندیشه های نو، خصیصه های اصلی روشنفکری را تشکیل می دهند. اگر فردی اندیشمند نتواند جامعه را به سوی مطالبات وآرمان های حقیقی در برابر خواست ها و علایق روزمره و گذرا هدایت نموده و رهنمون شود، یا به عبارت دیگراگرنتواند از سنت ها و چارچوب های رایج اندیشه فراتر رود، نمی توان واژه ی روشنفکر را بر وی اطلاق کرد.

از این رو، فرد روشنفکر همواره در امور مربوط به جامعه و سیاست وفرهنگ، تفکر و تدبر می کند و بدون وابستگی به علایق قومی- مذهبی و یا طبقاتی خاص، از منازعات و ستیزش های اجتماعی وقوف دارد. لذا روشنفکرمسوول و متعهد می کوشد تا برای غلبه بر چالش های اجتماعی به تولید نظریه های اجتماعی بپردازد و ارتباط با بعد ذهنی حیات اجتماعی را  همواره حفظ نماید. بدین جهت، روشنفکران را می توان به عنوان «ذهن» جامعه، مدنظرقرار داد. حال بدیهی است که اگرذهن و اندیشه پیرو قدرت سیاسی شود و ابزاری باشد در خدمت سلطه ی طبقه خاص اجتماعی، مفهوم خود را از دست خواهد داد.

اینجا دقیقا سوالی که صادقانه وانتقادی مطرح می شود این است که آیا ا سپنتا که با ایده روشنفکری وشعار اصلاح طلبی وارد فضای فکری وسیاسی افغانستان شد، هنوز  یک روشنفکر است و به عنوان ذهن جامعه عمل می کند یا در قدرت هضم شده ودر خدمت توجیه سیاست مسلط و متصلب قرار گرفته  و نمی توان عنوان روشنفکری را بر او اطلاق کرد؟

فرضیه- بنیاد این نبشته این است که به نظر می رسد اسپنتا با همه ادعاهای که دارد، با خصیصه روشنفکری زیست نمی کند. او حتا در مدت چند سال که با جنجال در وزارت خارجه بود، نسبت به کارمندان هزاره تباررفتارنابرابرداشت وبه عنوان  معلم اندیشه های سیاسی، مولفه های برابری وانصاف را که دال مرکزی اندیشه سیاسی "جان رالز" می باشند، از کلکین وزارت به بیرون پرتاب کرد.از این منظراودرجاودانی سازی تبعیض میان شهروندان نقش پررنگ دارد و در این شرم تاریخی سهیم است. اسپنتا در تنظیم مناسبات قدرت به نحو مطلوب که اقناع  نخبگان وشهروندان را فراهم آورد، توفیق نداشت ودر این مورد از تصمیم هوشمندانه بهره نگرفت؛ نارضایتی از نحوه تقرر کارمندان وزارت  و بی عدالتی های آشکار وی در مورد انتصاب افراد در نمایندگی های سیاسی افغانستان خود مثنوی هفتاد من کاغذ خواهد شد. در حالی که اشاره شد تاکید بر روند عدالت محوری بویژه عدالت توزیعی یکی از اصول اولیه رو شنفکری می باشد. اسپنتا آشکارا اصل "عدالت مداری" را در زمانی که به عنوان یک کارگزارنظام در وزارت خارجه حضور داشت، زیرپا کرد و در موارد متعدد از اصل "تبعیض" بهره جست. در این راستا وی کسانی را که تنها سه ماه در وزارت حضور داشت و از معیار شایستگی نیز بی بهره بود، در مقام های عالی در داخل و نمایندگی های سیاسی کشور مقرر کرد ( اسامی این افراد موجود است اما به دلایل ... ذکر نمی شود) و بدین طریق از اصل حاکمیت قانون که در برنامه سیاه و سفید طلوع بر آن تاکید داشت، فاصله گرفت.  حال آیا می توان ناقض قانون و عدالت را روشنفکر نامید؟

هرچند این نکته را نباید از قلم انداخت که داکتر اسپنتا از همان آغاز کار در وزارت خارجه از سوی حلقه های سیاسی معین هم در پارلمان و هم در درون وزارت خارجه تحت فشارشدید قرار گرفت وسنگ اندازی های زیادی در برابر طرح "اصلاحات" وی که آرزوی صدها جوان تحصیل کرده بود، صورت گرفت؛ اما عدم مقاومت ایشان وتسلیم شدن در برابر محافظه کاران؛ نه تنها عرصه را بر وی تنگ تر ساخت بلکه خود ش را نیز در دامن چرکین همین حلقه پرتاب کرد. حتا کار به جایی رسید که وزیر اصلاح طلب به نیپوتیزم وهراتی گرایی متهم شد و البته برخی رسانه ها در این زمینه غلو کردند.

جذب کارمند از طریق برگزاری آزمون شفاف، بدون شک یک شیوه بدیع در تاریخ وزارت خارجه بود که از ابتکار، خلاقیت و تفکر اصلاحی داکتر اسپنتا حکایت داشت ودر راستای اهداف شایسته سالاری وتخصصی ساختن کادر های دیپلوماتیک صورت می پذیرفت؛ لیکن در روند کار داکتر اسپنتا آشکارا از این اهداف دست کشید ومشعلی را که برافروخته بود به دست خویش خاموش ساخت. من مرگ " شایسته سالاری" را در وزارت خارجه با چشم خویش مشاهده کردم واز تسلیم شدن زودهنگام داکتر اسپنتا در برابراراده ی قدرت سیاسی به شدت به تامل فرو رفتم.

 وقتی تحلیل های جناب اسپنتا را در تلویزیون طلوع به خصوص در باره تفکیک  وتطهیرطالبان از گروههای " مخرب" شنیدم؛ در ذهنم این پرسش جوانه زد که آیا اسپنتااصولا روشنفکر است یاتشنه وثناخوان قدرت؟.

پرسش بعدی به صورت اتوماتیک این خواهد بود که برفرض جناب اسپنتا روشنفکر باشد؛ آیا به اخلاق و الزامات روشنفکری متعهد است؟

 با این وجود من می توانم این سوال را طرح کنم که آیا باید اسپنتا را در قطار عناصری دسته بندی کنیم که از پردازش عقلانی برای فهم امور، از جمله امور سیاسی ناتوان بوده و ازجمله  وابستگان متصل به استبداد و سلطه به شمار می رود؟ پاسخ این پرسش وقضاوت در این مورد را به خوانندگان واگذار می کنم.

اما داکتر اسپنتا به این نکته  باید توجه کند که قدرت نمی تواند در بلند مدت کارگزار اندیشه آزاد باشد. بدین سبب است که ذهن و اندیشه با قدرت سیاسی در مواردی محدود در می آمیزد. به بیان دیگر، روشنفکران به مثابه ذهن جامعه، در فرجام با ساخت قدرت سیاسی ستیزش پیدا می نمایند و نوعا میان این دو تنش های رونما می گردد. دلیل این مساله آن است که همان طور که اشارت رفت، روشنفکر، صرفا دانشمند نیست و نمی تواند در برابر ناملایمات و نابرابری های اجتماعی و سرکوب عدالت و آزادی سکوت کند.

بدین جهت فیخته می گفت: « دانش روشنفکر باید برای استفاده ی جامعه به کار برده شود. روشنفکر باید مردم را با نیاز های واقعی شان و وسایل برآوردن آن ها آشنا سازد».

در حال حاضر نقد و اصلاح نهادهای فرسوده ی موجود که اکثرا مانع ورود نخبه گان جوان در بدنه ی  مدیریتی کشور و تسهیل کننده ی نوعی نابرابری ساختاری درنهادهای سیاست گذاری و وزارت خانه های مختلف  گردیده است، رسالت اصلی روشنفکری محسوب می شود. تاکید دکتور اشرف غنی در بر نامه سیاه و سفید در استفاده از انرژی و استعداد نسل جوان در فرایند اصلاحات نشان از ژرف نگری ایشان دارد.

 یادآور شدیم که برقراری عدالت اجتماعی از آرمان اصلی روشنفکران بویژه روشنفکران قرن بیستم بوده است. لذا توقع  مردم از آقای اسپنتا زمانی که وزیر خارجه بود این بود که نباید شعار های اصلاحی عدالت خواهانه وی به فراموشی سپرده  می شد. من شخصا به دکتور اسپنتا بارها تذکر دادم این که یک مجموعه فقط « مامور» باشد و مجموعه دیگر همگی یا اغلب « مدیر» و«سفیر» ، نه با منطق روشنفکری سازگاری دارد و نه عقلانیت جدید و مدیریت نوین آن را می پذیرد. اما شیفتگی وی به قدرت اورا ناشنوا کرده بود.

 تاکنون داکتر اسپنتا نه در گفتار و نه در کردار نشان نداده که مخالف نابرابری اجتماعی است؛ او تنها زمانی به صورت احساساتی لب به انتقاد علیه وضعیت نابرابر موجود گشود که رسانه ها ازاحتمال احضار وی به سارنوالی خبر دادند و ازدست دادن پست وزارت خارجه و عدم حضور وی در کابینه برای همگان محرز و قطعی شد. جالب اینجاست که پس از آن که جناب رییس جمهور از روی تفقد وی را به عنوان مشاور در شورای امنیت ملی منصوب کرد، لحن وی شتابان تغییر کرد و دراولین مباحثه سیاه و سفید تلویزیون طلوع با صحبت های متناقض همگان را به حیرت واداشت؛ تا جایی که هم داکتر عبدالله و هم دکتور اشرف غنی احمدزی ، اندیشه و موضع پارادوکسیکال فکری و سیاسی وی رامورد انتقاد قرار دادند.

افزون بر آنچه گفته آمد، جناب اسپنتا  علی رغم ادعای که در تسلط برتیوری های علوم اجتماعی دارد، تا حال حتا یک مقاله روش مند و علمی در محافل آکادمیک کشور ارایه و عرضه نکرده و از این رهگذر نتوانسته یا نخواسته نقش خود را به عنوان یک نخبه روشنگرا در تولید علم و رشد دانش در حلقات رو شنفکری و علمی کشورایفا کند. او نه تنها در ایجاد و توسعه کرسی های آزاد اندیشی و نظریه پردازی سهم نگرفته بلکه در موارد چندی مانع نشر مطالب اصلاحی و نقد سازنده شده است.  مشاوران نزدیکش به خوبی می دانند که در مدت چهارسال جلوس حضرت اسپنتا در وزارت خارجه، نام برده چقدر فریاد های عدالت خواهانه را جبارانه خاموش کرد وبه سرکوب ازادی بیان پرداخت؛ تا کسی جرات نکند از کارکرد های ضعیف وی یادکند.

جناب داکتر اسپنتا در آن زمان نمی توانست بپذیرد که نقد در فرجام، بستر آسیب شناسی سیاست خارجی را فراهم می آورد و نقاط قوت و ضعف آن را بر ملا می سازد تا راهکاری برای جبران ضعف ها جستجو شود. افزون بر این، انتقاد در منطق روشنفکری همواره مایه تکامل دانسته شده است. به این ترتیب به این نتیجه می توان دست یافت که جناب اسپنتا با رفتار های متصلبانه خود به جنبش نیمه جان نظریه پردازی ، تولید علم و آزاد اندیشی در مقطع پسا طالبان ضربه ها و آسیب های جدی نیز وارد ساخته است. نوع نگاه وی به قدرت و اصرار بر ماندن در چوکی وزارت خارجه پس از آن ماجرای تاریخی استیضاح ،از نظر اخلاق روشنفکری و حتا سیاسی(نه حقوقی) رفتار ناسنجیده وضربه مهلک بر نگرش روشنفکری مورد ادعای ایشان بود.

 اما آنچه بانو منیژه باختری و دکتور عبدالغفور آرزو از نامبرده جمع آوری کرده و با پول بیت المال وزارت خارجه به چاپ رسانده اند، هرچند درجای خود بسی پر ارزش بوده و نشانگرفرهیختگی داکتر اسپنتا وبرتری وی نسبت به بسیاری از دولت مردان این سرزمین است ؛ اما باید تذکر داد که آثار نام برده ، مجموعه ی پارادوکسیکال از گفته های وی در موضوعات پراکنده وگوناگون می باشند که به کشکول بیشتر شباهت دارند تا یک اثر منظم، آکادمیک و دارای ساختار و روش . انتظار از داکتر اسپنتا این است که ایده دیپلوماسی مدرن را به مثابه یک سرمایه فکری در اختیارکارگزاران امور دیپلوماسی قرار می داد.علاوه بر این؛ با کمال احترام به فرهیختگی جناب اسپنتا باید یاد آور شد که مطالعه این آثار نشان می دهد که اقای اسپنتا با تیوری های علوم سیاسی و روابط بین الملل نا آشنا می باشد  که این گونه متناقض سخن گفته است.

به علاوه، امروزه مردم افغانستان و جامعه ی روشنفکری این کشور به هیچ وجه نمی توانند بپذیرند که در ساختار قدرت و سیاست افغانستان، ترکیب غیر منطقی و غیر عادلانه به سوی     انحصار گرایی به پیش برود.  این که باید تمام قومیت های کشوردر حاکمیت وتعیین سرنوشت ملی سهیم باشند وگرنه وحدت ملی از طریق حاکمیت یک تبار ایجاد نمی شود وافغانستان را به پرتگاه انحطاط و ارتجاع سوق می دهد،حرف بسیار دل سوزانه ،منطقی وثمر آفرین است که همه اصحاب خرد باید آن را درک کنند .

گذشته افغانستان و نیز ستیزشهای قومیتی ومنازعات  هویتی  ناشی از استبداد داخلی و مداخلات بیرونی طی یک سده بویژه چند دهه اخیر نشان داده است که تنها راه حل تفوق بر مشکلات ، دگر پذیری ، احترام به تنوع قومی، اجرای عدالت اجتماعی ومحو ستم، نابرابری و استبداد است. جناب اسپنتا از جمله افرادی است که برای تحقق مقولات فوق گام مثبت قابل توجه بر نداشته بل در بسا موارد( چنان که بعضا اشاره شد) بر عکس عمل کرده است.

  به صورت مشخص دوسال است که برخورد خشن  و نابرابر میان شهروندان افغانستان در قضیه  کوچی ها در بهسود رخ می دهد؛ اما اسپنتا به عنوان داعیه دار رو شنفکری، اندک واکنش از خود بروز نداده است. منظور من این نیست که وی به طرفداری از این و آن سخن بر زبان براند بلکه پدیده کوچی به عنوان یک مشکله اجتماعی و سیاسی که بنیان های همگرایی ملی را تهدید می کند، سزاوار است مورد اهتمام نخبگان سیاسی و فکری قرار گرفته و آنان  با بی تفاوتی از کنار موضوع نگذرند و سکوت شرم آور را پیشه نکنند. ما جرای به آب انداختن کتاب ها در رودخانه هلمند که یک سال واندی پیش ، همگان را دچار شوک و بهت زده ساخت، از طرف جناب اسپنتا  به عنوان کسی که همیشه از منزلت کتاب و قلم سخن می گوید، هیچ گاه به مثابه یک دغدغه فرهنگی و درد اجتماعی حتا در سطح گلایه طرح نشد؛ موضوع تقلب های گسترده در انتخابات ریاست جمهوری قطع نظر از فرد یا نامزد مشخص وبازی باسرنوشت شهروندان درپی تاسیس دادگاه ویژه در انتخابات پارلمانی، نیز اسپنتا را تکان نداد و او هرگز به این فکر نیفتاد تا به منظور صیانت از اصول دموکراسی ، راهکاری برای جلوگیری از تقلب در اینده،  در سطح گفتار یا نوشتار ارایه کند و به این ترتیب، تعهد خود را در پایبندی به بنیاد های دموکراسی ثابت کرده و دین خود را در برابر نهادهای مدنی و شهروندان بی پناه کشور ادا کند. رای ندادن مجلس نمایندگان به نامزد وزیران هزاره وازبیک وحضور کم رنگ وکم بنیه برخی اقشار در ساختار قدرت سیاسی هرگز اسپنتا را به عنوان یک نخبه سیاسی به تامل وادار نکرد تا برای ایجاد توازن قدرت و جلوگیری از فرایند انحصار و تک ساخت شدن حاکمیت سیاسی؛ راهکاری ارایه کند و به منظورصیانت از منافع ملی لب به سخن گشاید. این در حالی است که بیشتر فعالان سیاسی و اصحاب قلم، فکر واندیشه در ارتباط با رخداد های فوق الذکر واکنش نشان دادند و عملا موضع گیری کردند.

نگاه انتقادی نسبت به ساختار ذهنی و عینی جامعه به منظور محو ویا کاهش تبعیض و نابرابری ، رسالت نخستین روشنفکر افغانستانی در شرایط حاضر است. همه ما هم به حکم خرد روشنفکری وهم به حکم منطق شهروندی وظیفه داریم تا نهاد ها و سازمان های سیاسی و اجتماعی را به گونه ای ساماندهی کنیم که جامعه رابه سمت برابری انسانی و عدالت اجتماعی رهنمون شود. روشنفکری که اسپنتا مدعی نقش و رسالت آن است دارای یک اصل وجوهر فلسفی است که به باور من شماری از روشنفکران ما نه تنها آن را درک نکرده، بلکه به کلی از آن غافل اند و اصولا نمی دانند که در پس منظر روشنفکری، یک چنان فلسفه ای نهفته است. آن جوهر فلسفی، اعتقاد به برابری انسانی همه ی شهروندان و مبارزه با ساختار ذهنی تبعیض آمیز در سطح جامعه است.  

 ا سپنتا اما درست به دلیل دست یابی به جوهر و درک بن مایه های فلسفی مقوله روشنفکری به مثابه یک پارادایم قابل طرح؛ قابل نقد جدی است. این که این قلم تنها اسپنتا را نشانه گرفته است به دلیل انتظاراتی است که جا معه تحصیل کرده از ایشان دارد. داکتر اسپنتا در مدت چند صباح که در وزارت خارجه حضور داشت؛ با کارمندان برخورد برابر در اعطای امتیاز نداشت. ایشان هم چنین به افراد مسلکی ، تحصیل کرده ودانش آموخته  هیچ گاه توجه نکرد و افراد چاپلوس ومطیع وضعیف را همواره ارتقا می داد .( به دلیل مسایل حیثیتی از این افراد نام نمی برم) این ویژگی چنان که اشارت رفت، کاملا در تضاد با خصیصه روشنفکری است. هرچند شماری ازآگاهان بر این باورند که اسپنتا از بنیاد؛ روشنفکر نیست وبه این مقوله بی باور می باشد. اما شناختی که من از ایشان دارم این است که نام برده از نظر تیوریک، یک روشنفکر است لیکن در حوزه رفتار وعمل برخلاف باورهای خود گام برداشته و اخلاق روشنفکری را زیر پا کرده است؛ به همین دلیل قابل نقد است. چرا که مردم را نسبت به روشنفکران بی باور ساخته واز این منظر، ضربه مهلک به تن رنجور و نحیف جنبش روشنفکری افغانستان فرود آورده است. اگربرگردیم به بعد دیگر قضیه یعنی "سیاست" باید گفت:

در عین زمان که جناب دکتور اسپنتا، درک و دریافتی از رهیافت روشنفکری دارد، لیکن به آن عمل نمی کند؛ در حوزه سیاست از کارگزارانی است که از قدرت به روز رسانی و صورت بندی سیاست مطابق باشرایط عینی جامعه افغانستان به شدت عاجز ودرمانده است. فراموش نکنیم که با افزایش روند مداخلات کشور های منطقه و همسایه ، اسپنتا به عنوان وزیر خارجه افغانستان  هرگزبا اعتماد به نفس و پر قدرت در برابر همسایه ها عمل نکرد و از منافع شهروندان این کشور نتوانست پاسبانی کند. اخراج بی رویه افغانان و آزار و اذیت شهروندان افغانستان در کشور های مختلف بخصوص ممالک همسایه خشم نمایندگان مردم را تا جایی شدت بخشید که به استیضاح زود هنگام وی منتهی شد. عدم تحرک سیاست خارجی افغانستان در قبال همسایگان وافزایش مداخلات کشور های منطقه و قدرت های بزرگ  در امور داخلی ما از جمله  کارکرد های منفی  دستگاه دیپلوماسی کشور  در دوره ی سکانداری وی به شمار می رود. هم چنین ناتوانی در دور نگه داشتن افغانستان از تنش های موجود در روابط ایران- آمریکا  و ایفای نقش منفی  و به تبع آن تحمیل هزینه های سیاسی ، نظامی و امنیتی بر کشور، از دیگر کارکردهای ضعیف وملموس دستگاه دیپلوماسی افغانستان در زمان اسپنتا می باشد. افزون بر این، صحبت های احساساتی و به دور از خرد دیپلوماتیک، منطق هم جواری و  عقلانیت سیاسی  در مورد پاکستان به مثابه یک کل و عدم تفکیک آی . اس. آی از سایر حلقات تاثیرگذار بر اوضاع افغانستان در پاکستان ، خسارت های جبران ناپذیر را در مناسبات افغانستان و پاکستان رقم زد که نتیجه آن  حاکم شدن بی اعتمادی فزاینده در روابط دوکشور است. در حالی که توقع ازوی این بود که به جای مصاحبه های تند، در راستای بین المللی ساختن اختلافات افغانستان _پاکستان اقدام می کرد و از رجز خوانی های بی پشتوانه خود داری می نمود.  تبدیل شدن افغانستان به میدان رقابت استراتژیک میان هندوستان و پاکستان ، برآیند عدم شناخت اسپنتا از بازی های منطقوی وموقعیت ژئوپلتیک، ژئو اکونومیک و ژئو استراتژیک کشور است.

حضور سمبولیک در سارک ، فقدان استراتژی و برنامه در "اکو" و از دست دادن فرصت در" جی8 " از دیگر نقاط ضعف دستگاه دیپلوماسی طی دوره سکانداری جناب اسپنتا به شمار می رود. این ها فرصت های منطقوی وبین المللی است که در اثر کم تدبیری جناب داکتر اسپنتا کشور ما طی چهار سال گذشته ازکف داده است.البته با وجود این انتقاد ها، ایده ی« فروپاشی سیاست خارجی افغانستان » به دست اسپنتا، دریکی ازحساس ترین شرایط کشور، که از سوی شماری از نویسندگان در رسانه ها مطرح شده است، از نظر من  مستدل و  منطقی نخواهد بود. وزارت خارجه افغانستان در دوره داکتر اسپنتا شاهد پیشرفت های محسوس، هرچند اندک نیز بوده است که درزمانی که در وزارت خارجه بودم در یک نوشته مفصل دست آورد های دستگاه دیپلوماسی افغانستان را یادآوری کردم. لیکن درمقایسه با فرصت ها این دست آورد ها بسیار اندک ارزیابی می گردد.

 در پایان به نظر می رسد حضورداکتر اسپنتا طی چند سال در دستگاه قدرت سبب شده است تا وی به جای اهتمام به مقوله روشنفکری، حافظ « هژمونی» یا استیلای ایدیولوژیک طبقه  خاص در درون ساختار گردد و به تداوم سلطه سیاسی یک طبقه و سمت در درون حاکمیت توجه مبذول نماید. این نوع طرز تفکر و شیوه عمل در تناقض صریح با سکانداری مطلوب و ویژگی روشنفکری می باشد. به همین جهت عده ی بر این نظرند که داکتر اسپنتا هم از نظر نظام شخصیتی و هم از نظر کارکردی ، فاقد شاخص های روشنفکری می باشد.

پرسش از داکتر اسپنتا این است که آیا اراده اصلاحات و تغییر دردولت مردان افغانستان وجود دارد؟

آیا توجیه تمامیت خواهی، شما را در برابر تاریخ این سرزمین ونسل سرگردان وزجر دیده، مدیون نخواهد ساخت؟

آیاسکوت در برابرنقض حقوق شهروندی وتمسخر عدالت وعام ساختن جنایت که این روز ها از سوی حلقه های معین به نام "روند صلح" درجریان است؛ روان روشنفکری شما را نمی آزارد؟

داکتر اسپنتا نیک می داند که افغانستان در هشدار دهنده ترین شرایط سیاسی به سر می برد؛ گرایشات فاشیستی در گروههای مختلف در حال جوانه زدن است؛ پروژه ملت سازی به حال تعلیق درآمده و گفتمان شهروندی رو به افول است؛ صف بندی های سیاسی بر بنیاد قومیت در حال سامان یابی وآزادی بیان با تهدید جدی روبرو است؛ جامعه مدنی هرلحظه لاغرتر وانحصار اندیشی در گروههای رقیب، گسترده وستبر می شود؛ فضای ناامیدی، بی اعتمادی، انفعال و انزوا روان شهروندان را در چنبره خود دارد؛ بی حرمتی و کردار غرض آلود در میان بازیگران سیاسی به یک رویه متعارف تبدیل شده ودر برابرچشمان خاموش و پر اشک شهروندان این دیار، شاهد فعال شدن سنگر های قومی در عرصه سیاست هستیم؛ مدهش تر این که تلاش برای طالبانیزه ساختن کشور وخاموش ساختن حساسیت های افکارعمومی نسبت به قتل عام های سیستماتیک، سرزمین های سوخته، ژنوساید قومیتی وتطهیرجنایت ها، هم چنان جریان دارد. درچنین شرایط دشوار وپر مخاطره اگر روشنفکران ونخبگان این سرزمین اعم از حکومتی و غیر حکومتی احساس مسوولیت نکنند ودر برابر این تهدیدات ایستادگی نکنند؛ افغانستان در دام تباهی ،سیاهی وارتجاع سقوط خواهد کرد ودرفردای تاریخ شرمنده محشور خواهیم شد.

پروژه ناتمام دموکراسی وبحران های دوران گذار ایجاب می کند که روشنفکر افغانستانی در خلق جامعه شایسته ، خدمت به دموکراسی ، تسکین تعصب های نژادی، جنسی وقومی وتولید رهبران پاسخگو، مسوولانه ونه ازسر غفلت گام بردارد.

توجیه ناکامی های حکومت نه هنر ونه خدمت به حکومت وملت است؛ کما این که نقد حکومت به مفهوم خصومت نیست. آری" پایان همه جنگ ها صلح است" ، اما اگر در صلح ، دموکراسی ،عدالت وارزش های جهان شمول حقوق بشری به مسلخ برود، چه؟

توقع ازداکتر اسپنتا این است که بتواند اساس یک جنبش روشنفکری را طراحی وهدایت کند که درتکوین اصلاحات وایجاد فضای اعتماد میان افغانستان و جهان مدرن وحکومت ومردم نقش کلیدی ایفا کند نه این که در خدمت توجیه این وآن برآید.

 

کوتاه سخن این که : اگر ژرف تر تامل و تعقل کنیم ، شایسته است صادقانه این پرسش را با روشنفکران وقشرتحصیل کرده کشوردر میان بگذاریم که: آیا صدای اسپنتا هنوزبه مثابه یک روشنفکر قابل شنیدن است؟ و آیا شعار های وی در خور حمایت می باشد؟

ودر فرجام باید یادآور شوم که: پاسخ داکتر اسپنتا به تاریخ ونسل روشنفکر وپرسشگر افغانستان چیست؟